وای خدا بعد از چند ماه دوباره اومدم اینجا
ای وای از بس ذوق زدهام یادم رفت سلام کنم
سلام سلام دوستای گلی که در نبودم بهم سر زدن و دوستای عزیزی که سراغی هم از ما نگرفتن ببینن مردیم یا زندهایم
امروز بعد از چند ماه به وبلاگم اومدم خب خیلی خوشحالم
از این به بعد بازم بهم سر بزنیدا منم میام به دیدنتون
فعلا بای بای
دارم روزشماری امتحانا رو میکنم برام از الان دعا کنین
نمیدونم این حسی که من نسبت به خواهرم پیدا کردم چیه حسادت یا هر چیز دیگه. همه چیز از اون روزی شروع شد که عمو اومد خونمون و گفت میخوان اونو با خودشون ببرن مشهد خواهرم خیلی خوشحال بود اما من غمگین بودم پدرم موافقت کرد و اون فردا صبحش رفت.
آخه خدا چرا من باید بچه کوچیکه باشم؟ چرا همه فقط از من ایراد میگیرند؟ چرا اون حق داره نهار خونهی دوستاش بمونه اما اگه من بخوام بمونم باید کلی دروغ سر هم کنم؟ چرا اون وقتی ناخنهاشو بلند میکنه کسی چیزی بهش نمیگه اما اگه من بخوام ناخنهام رو بلند کنم هر روز صداشون رو برام بلند میکنن که کوتاهشون کن؟ چرا اگه بخوام یه آرایش خیلی ملایم که دیده هم نمیشه بکنم ازشون دعوا بشنوم؟ چرا همه اونو دوست دارن؟ فقط به خاطر اینکه تو مهمونیها کمک میکنه؟ چرا همه اونو مدیرکل مدیدونن؟ چرا برای خرید هرچی از مادرم اجازه میگیرم میگه بذار ببینم اول سمیه چی میگه؟ چرا همه از اون مشورت میگیرن؟ مگه من آدم نیستم؟ مگه من جزو این خانواده نیستم؟ چرا من حق ندارم تو بحثهای فامیلی شرکت کنم؟ چرا اگه من بهش یه فحش کوچولو مثل بیشعور بگم پدرم بهم اعتراض میکنه اما اگه اون بدتر از اینها هم بگه هیچ کس بهش هیچی نمیگه؟ چرا باید هر روز غرزدنهاشو تحمل کنم؟
چرا هیچ کس جواب سوالام رو نمیده؟
تلفنی حرف میزنم میپرسن با کی حرف میزنی، میگم میرم خونهی دوستام یا یکی از فامیلا میپرسن چه خبره اونجا؟ کیمیای؟ فلان ساعت خونه باش اما خواهرم نه.
مگه به من اعتماد ندارند؟
bهیچ کس دوستم نداره حتی اون البته دوستم داره اما وقتی ازش پرسیدم چیزی نگفت من میخواستم از زبون خودش بشنوم اما نگفت وقتی هم من بهش گفتم دوستش دارم بهم میگه تو چقدر صادقانه گفتی، از من نشونه میخواست مگه مجنون از لیلی نشونه خواست؟ مگه فرهاد از شیرین نشونه خواست؟
هیچ کس حرفامو نمیفهمه حتی اون
همه از دستم خسته شدن حتی اون
وقتی بهش گفتم من هرکاری میکنم برای خوشبختیمون فقط گفت بعله تو خیلی کارا کردی
خدایا یعنی من هیچ کاری نمیکنم؟ تو که از همه چیز آگاهی من که میگم بریم از این و اون راهنمایی بگیریم تا زندگی خوبی داشته باشیم به نظر شما یعنی من به فکر نیستم؟
خدا خدا خدا تو که از ته ته ته دلم خبر داری میدونی اینجوری نیست پس چرا بقیه نمیفهمن؟
اینا یه قسمت از غصههامه منتظر بقیهاش باشید
توجه توجه
این وبلاگ فقط یه بهونه است تا نویسنده عقدهها و ناراحتیهایش را خالی کند پس از گفتن وای وای چقدر موج منفی جدا بپرهیزید وگرنه نویسنده افسرده خواهد شد
با تشکر
نامه عاشقانهی تبلیغاتی
این نامه رو کسی نوشته که صبح تا شب جلوی تلویزیون بوده و تنها سرگرمیش هم این بوده که بشینه تبلیغات قشنگ تلویزیون رو از اول تا آخر نگاه کنه. خودتون بخونید عاقبت چنین آدمی چی میشه:
سلام
سلامی به گرمای آن از مهیاگاز و کیفیت سینجرگاز و نوآوری نیک کالا با ضمانت 5 ساله
امیدوارم صمیمانه سلام مرا پذیرا باشی و آن را با چسب دوقلوی 5 دقیقهای جلاسنج به قلبت بچسبانی. امشب با تمام غمهایم کنار مهیاگاز نشستهام و با خوکار بیک ابن نامه را مینویسم زیرا این نام نیک است که میماند، هنگامی که از من جدا شدی و آن نگاه سرد را ازمن گذراندی این فقط ضدیخ کاسپین بود که پیکر یخزدهام را آب کرد و این بیمهی آسیا و ایران بود که آسایشم را فراهم کرد همانطور که نیاز امروز پشتوانهی فرداست باید اعتراف کنم که نگاهت تاثیر عجیبی بر کاست دنا و طه برجا گذاشته. دلم میخواهد بر قلهی بینالود سفر کنیم و در لابلای کوهای سر به فلک کشیده بهانه نمکی بخوریم. بیا تا راه سخت و طاقت فرسای زندگی را با سمند ال.ایکس که افتخار ملی است آغاز کنیم و با روغن ترمزهای سپهر و فومن شیمی آسوده خاطر سفر کنیم . بیا تا پیچهای زندگی را با ابزار مهدی باز کنیم و عشقمان را با ساختمان از پیش ساختهی بانک مسکن بهتر آغاز کنیم و سقفش را ایزوگام شرق کنیم و آن را با کاغذ دیواری نائین زینت دهیم و مانند خانهی سبز همهاش را سبز کنیم و اتاقهایش را با فرش محتشم کاشان و ستارهی کویر یزد بپوشانیم. بیا تا دلهای سوختهمان را با کرم ضد آفتاب ب ب ک مرهم بگذاریم، بیا روزهایمان را با خمیردندان داروگر 2 که حاوی فلوراید است آغاز کنیم و عشقمان را با صدای بلند از دل رادیو
ضبط دوو پخش کنیم و اشکمان را با دستمال کاغذی نرمه پاک کنیم
برای سنین زیر 18 سال و بیماران قلبی و آدمای بیجنبه خواندن این نوشته ممنوعه
بعضی از مرداها آدم دلش میخواد خفهشون کنه
یه کارایی میکنن که نمیدونی چی بهشون بگی
بعضیاشون حرص آدم رو در میارن جوری که بگی خدایا چرا خلقش کردی
نمیدونم پیش خودشون چه فکری میکنن که....
ولش کن بگذریم...
حلا آخر کاری یه چند تا دعا کنم:
1- همچین مردی رو نصیب هیچ دختری نکن
2- همهی کنکوریا قبول بشن
3- دخترا زودتر شوهر کنن آقا پسرا زن بگیرن( البته اگه سربازی رفتن و کار و خونه و حقوق بخورنمیری دارن وگرنه دختر معصوم رو بیچاره نکن)
موفق و مؤید باشید